• وبلاگ : سپيده
  • يادداشت : اي خواجه درد نيست وگرنه طبيب هست
  • نظرات : 4 خصوصي ، 4 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    داستان مذكور رو كه ميگين اصلا يادم نيست ..!

    شما هم جواب منو ندادين : اما چي ؟

    پاسخ

    سلام داستان موسي و خضر ازروي قران منظور بود .چرا بابا جواب دادم پايين بعد اما نوشتم ما .....
    من دلخور نيستم . اما چي ؟
    پاسخ

    سلام ؛اما ما حاضريم سوتفاهم هارو برطرف کنيم .حالا جواب سوال مارو نمي دي؟نتيجه اي از داستان مذکور گرفتي ؟
    + سپيده 

    سلام به دوستي كه ديگه وقت نداره سري بزنه و پيامي بذاره .فكر مي كنم داستان موسي و خضر را با تامل نخواندي .اگر خواندي نتيجه اخلاقي كه گرفتي چي بود ؟در ضمن اون يكي آيه اي كه برات نوشتم كه چيزي را نپرسيد كه اگر برايتان آشكار شد ؛ناراحت ميشويد.را توجه نكردي و سوالت را تكرار كردي .

    من فكر ميكنم دلخوري .اما ...........

    ميهماني باران است و ياس. صداي هلهله ملائك كه در آسمان مي پيچد، آمدنش را بشارت مي دهد. تمام جهان را به ميهماني فرا خوانده اند. روز ميلاد تو، روز صدور شناسنامه عشق است؛ روز هويت فراموش شده زن در جهالت عرب. شهر، عطر حضور تو را پنجره در پنجره جشن مي گيرد. جهاني كه به دست هاي پر ستاره تو اميدوار است، لبخند مي زند؛ لبخند مي زند و آسمان به دست هاي تو خيره مي شود. آري، فاطمه(س) متولد مي شود. او را فاطمه نام نهادند؛ ازاين رو كه مخلوقات از درك معرفت او عاجز مي باشند و فراتر از ادراك بشري است». مژده آمدنت را در تبسم گل ها جشن مي گيريم!