داستان مذكور رو كه ميگين اصلا يادم نيست ..!
شما هم جواب منو ندادين : اما چي ؟
سلام به دوستي كه ديگه وقت نداره سري بزنه و پيامي بذاره .فكر مي كنم داستان موسي و خضر را با تامل نخواندي .اگر خواندي نتيجه اخلاقي كه گرفتي چي بود ؟در ضمن اون يكي آيه اي كه برات نوشتم كه چيزي را نپرسيد كه اگر برايتان آشكار شد ؛ناراحت ميشويد.را توجه نكردي و سوالت را تكرار كردي .
من فكر ميكنم دلخوري .اما ...........
ميهماني باران است و ياس. صداي هلهله ملائك كه در آسمان مي پيچد، آمدنش را بشارت مي دهد. تمام جهان را به ميهماني فرا خوانده اند. روز ميلاد تو، روز صدور شناسنامه عشق است؛ روز هويت فراموش شده زن در جهالت عرب. شهر، عطر حضور تو را پنجره در پنجره جشن مي گيرد. جهاني كه به دست هاي پر ستاره تو اميدوار است، لبخند مي زند؛ لبخند مي زند و آسمان به دست هاي تو خيره مي شود. آري، فاطمه(س) متولد مي شود. او را فاطمه نام نهادند؛ ازاين رو كه مخلوقات از درك معرفت او عاجز مي باشند و فراتر از ادراك بشري است». مژده آمدنت را در تبسم گل ها جشن مي گيريم!