سپیده
شنبه 89 آبان 1 :: 10:4 عصر :: نویسنده : سپیده صبح
امروز با دوست جدید و بی نظیری آشنا شدم که فوری مرا شناخت خیلی عجیب بود که او هرچه می گفتم می فهمید اوبه مشکلات من گوش داد او به رویاهای من گوش داد باهم درباره عشق و زندگی حرف زدیم به نظر می رسید اوهم چنین تجاربی داشته حتی یکبار هم احساس نکردم درباره ام قضاوت می کند اوکاملا می دانست چه احساسی دارم به نظرم می رسید به راحتی مرا پذیرفته و همین طور همه مشکلاتی راکه با آن ها در گیر بودم او وسط حرفم نپرید احتیاجی نداشت حرفی بزند فقط خیلی صبورانه گوش داد وازمن دور نشد من می خواستم او بفهمد که این چقدر برای من با ارزش است اما وقتی خواستم اورا در آغوش بکشم چیزی مرا ازجا پراند دستانم را دراز کردم تا اورا به خود نزدیک تر کنم متوجه شدم که دوست صمیمی جدیدم چیزی جز آینه نبود . بازگویی شده توسط کیمبرلی کربرگر موضوع مطلب : |
|