سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سپیده
پنج شنبه 89 دی 9 :: 10:46 عصر ::  نویسنده : سپیده صبح

خانه قدیمی دوطبقه بسیار نقلی یک خواب و دواتاق تودر تو بعنوان :پذیرایی و اتاق دوخواهر ویک برادر(هم درس می خواندند هم می خوابیدند و لحظات تلخ و شیرینی را باهم می گذراندند) در طبقه بالا ،یک آشپزخانه و یک اتاق نشیمن در طبقه هم کف و یک حیاط نقلی با یک درخت توت قدیمی ،لازم بذکر است که دستشویی (توالت)ان طرف حیاط بود .یادش بخیرهرگاه شبها خواهر و برادر کوچکتر می خواستند انجا بروند خواهر بزرگه را بیدار می کردند با او می رفتند .یادم رفت بگم حمام این خانه قدیمی در زیر هم کف یابه عبارتی در زیر زمین بود .حدود 8سال اول ان منطقه که منطقه 12 تهران بود لوله کشی گاز نداشت و با نفت ،بخاری ها کار می کردند .ابگرمکن هم با کپسول گاز مایع کار میکرد .(تعجب نکنید 12 سال پیش این طور بود ).

بهرحال لحظات شیرینی داشتند .حتی سرما های اتاق مطالعه یا همان مهمان خانه .با جوراب و لباس نسبتا گرم می نشستند و درس می خواندند.

در همین ایام امتحانات دی ماه بود، سال 74 ،همون روزهایی که گاهی در منزل می مانیم که درس بخوانیم .خواهر بزرگه سال آخر دبیرستان بود و فردای انروز امتحان ریاضیات جدید(یکدرس در نظام قدیم) داشت،صبح بعداز رفتن خواهر و برادر کوچکتر به مدرسه، مادر استراحت کردندو خواهر بزرگه رفت بالا درس بخونه .عادت داشت موقع درس به بخاری نزدیک باشه و پشتش گرم بشه.نفت بخاری تموم شده بود و او طبق معمول رفت و پیت نفت (ظرفی که در ان نفت می ریختند و یک لوله در سرش داشت )را آورد و مخزن سوخت بخاری را پر کرد،همیشه کمی نفت داخل کوره میریخت تا بخاری راحت تر روشن شود این کار را کرد و کبریت را روشن کرد و داخل بخاری انداخت ،ناگهان بخارات نفت که براثر گرم بودن بدنه بوجود امده بودند ،شعله ور شدند و ....

ناگهان صدای دختر که می گفت صورتم سوخت بلند شد تمام صورتش جزجز می کرد با عجله پایین رفت . مادر که از خواب پریده بود ندصورت دخترش را که دید به سرش زد و مرتب می گفت: هیچ اتفاقی نیافتاده نگران نباش الان زنگ می زنم اورژانس جلوی اینه نروی مادر!

مادر مشغول تلفن زدن بود و دخترک با خودش 2،2تا 4تا می کرد که قیافه اش راببیند یانه .بالاخره یک نیرویی هولش داد جلوی آینه .....

صورتش مثل صورت حاجی فیروز شده بود سیاه سیاه خنده اش گرفت و گفت :فتبارک الله احسن الخالقین .خدایا خو دت زیبایی دادی و خودت هم می توانی درچشم برهم زدنی بگیری .

اورژانس رسید و چشمان دخترک را معاینه کرد و صورتش را با گازاستریل کمی شستشو داد .گفت باید برویم بیمارستان بوعلی .....

سوار بر امبولانس شدند و رفتند در راه دختر خیلی فکرکرد .وقتی رسیدند بیمارستان پزشک گفت :باید صورتش را باشامپو بچه بشویید تاما چشم هایش را معاینه کنیم به دستشویی ها رفتند و شروع کردند به شستشو دختر سرش را بالابرد و به اینه نگاه کرد صورت سفید مثل اینه هرچه مو در صورتش بود سوخته بود. مژه و قسمتی از ابرو و پشت لب و .....چشمهایش معاینه شد الحمدلله آسیب ندیده بود فقط پلکها متورم شده بودند با پماد سوختگی درمان کردند.به منزل رسیدند برادر رسیده بود و بسیار نگران شده بود زیراکه همسایه گرامی به او گفته بود خواهرت سوخته و با آمبولانس به بیمارستان بردنش پسر اول دبیرستانی نگران و دلش هزار راه رفته......

بگذریم از حواشی واینکه خواهر بزرگه بعد دوروز رفت مدرسه هیچکس باورش نمی شد ان اتفاق برایش افتاده باشد چون بغیراز مژه هایش که سوخته بود هرچه رفته بود موهای زاید صورتش رفته بود و نتنها زشت نشده بود بلکه زیباتر هم شده بود  .دوست صمیمی دختر به او می گفت مثل تازه عروس ها شدی وادم باورش نمی شه و .....

کاری به این حرفها ندارم اما به نظر من یک امتحان الهی بود برای نوجوانی که ظاهر زیبای خدادادی داشت و باید هر لحظه شکر ان را بجا اورد مثلا از چشم نامحرم بپوشاند نه در حد وجه کفین بلکه بیشتر، بخود مغرور نشودو  بداند که خدایی که داده ممکن است بگیرد.

خدایا در لحظات امتحانات مارا فراموش نکن ویا به عبارت درست تر ما تورا فراموش نکنیم 




موضوع مطلب :
<   1   2   3   4   
 
 

mouse code

کد ماوس